اندر این ازمنه داستان جفا بسیار است!
واندر آن٬ گوش نیوشا کم و بی مقدار است...
همه بر گرد خود و خود همه بر گرده خویش
آنچه بی جای بمانده ست٬ بماند بر دل ریش.
فکرکم در کشش عشق به او پاره بشد!
دلکم در پی او نفله و بیچاره بشد!!
مر مرا پیشکشی و هدیه چه کار؟
کاپ و جام می و گلدسته چه کار؟؟
خواهی چون تو بزنم کوس انا الحق و خودم فاش کنم؟!
یا که از فرط خوشی نیش نا نا ناش ناش کنم؟!!
فر و پیروزی ات صد بار مبارک بادا...
دشمنانت به هزار بار سگ پیر گادا!!!
بدهم جایزه ترا٬ ار تو مرا کام دهی!
مامن و جای خوش و ساقی سیم ساق دهی!!
ای برادر برو! اینجا دل خوش سیری چند؟
تو که دل داری و دلدار٬ بگو سیخی چند؟؟
هر که بر بام رود٬ داد زند٬ پیش کشند!
استخوانش شکنند و جسدش نیش کشند!!
من و این خلوت و غمبار دلم کافی نیست؟!
برو ای دوست! که اینها دل من شافی نیست...
|
+| نوشته شده توسط
کاوه در یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۶
|